سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

پراکنده

   امشب در این مرکز تحقیقاتی که کار می کنم یه جشن کوچک هست. مناسبتش هم نزدیک شدن به کریسمسه. یکی از بچه های آزمایشگاه امروز منو تو دانشگاه دید گفت میای امشب، گفتم میام آزمایشگاه ولی جشن را نمیام. خلاصه با اینکه اینجا اصلاً فرهنگ تعارف و اصرار نیست ولی چندیدن بار گفت که اگه میتونی بیا. از 35 دقیقه دیگه شروع میشه و دارن همه جا را چراغونی و مرتب و تمیز می کنن. کلی به دکوراسیون اینجا رسیدن و خب یه عده هم دارن میزای غذا را آماده می کنن. من هنوز تصمیم قطعی نگرفتم که برم یا نه ...

 

   دیشب خیلی زیاد عصبانی بودم. واقعاً کمتر شده بود به این حد عصبی باشم تو این مدت که اینجام. من معمولاً آروم هستم ولی اگه عصبانی بشم خیلی بد عصبانی میشم. چی کار کنم، حرف غیر منطقی را نمی تونم قبول کنم. اگه حرف زدن با یه دوست آرومم نمی کرد یه کم، معلوم نبود چی کار می کردم. حالا جالبیش اینه که تو این عصبانیت مفرط! غذا درست کردم و به جرات بگم که عالی شد! یعنی کلاً اولین قاشق را که خودم مثه این شخصیت های کارتونی هستا! اونطوری تعجب کردم :)).  

    

   من 3 تا درس اصلی دارم این ترم. یکیشو خیلی بلد بودم، یه عالمه براش وقت گذاشتم، همه قسمت های مرتبط کتاب خوندم، همه جلسات را بسیار منظم رفتم، استادش بی نظیر بوده و در ضمن زمینه این درس را هم داشتم از قبل. یکی از درسای دیگه اصلاً مال دانشکده ما نبود، درس فوق لیسانس ریاضیه. تقریباً نصف جلسات را رفتم، اونایی را هم که رفتم اینترنت بازی می کردم، کتاب را نخوندم، هیچی نت سر کلاس برنداشتم و فقط شبایی که باید تکلیف تحویل می دادیم یه کم براش وقت گذاشتم، در ضمن درسش هم سخته! بعد احتمالاً درس اول را میافتم یا نمرم بد میشه و در درس دوم هم بهترین نمره کلاس میشم :)). کلاً خیلی برای خودم جالبه! بعد جالبه که در درس دوم همه داشجوهای فوق و دکترای ریاضی هستند و خیلی خیلی با دقت نت برمیدارن و بحث می کنن. حالا خلاصه من نتایج را بعدا! بهتون می گم.  

 

   من بهضی وقت ها عاشق میشم از نوع دیگر! الان من عاشق استاد درس اول هستم! (یه توضیحی بدم که استادمون مرد می باشند). واقعاً لقب استاد برازندش هست. اینقدر باسواد و با شخصیت و منحصر به فرد هست که حد نداره. من غرق لذت می شم وقتی سر کلاس می شینم. استاد اول کلاس میاد یه صندلی میزاه روبروی بچه ها، میشینه و باهامون حرف میزنه. اینقدر با آرامش، با هدف و آموزنده حرف میزنه که حد نداره. به جلسه، دو فصل از کتاب را بهمون درس داد بدون اینکه یک خط چیز بنویسه! همیشه فوقش یک یا دو تخته می نویسه که اکثراً هم شکله. خلاصه مثه دکتر شریعتی و مقاله "معبودهای من"، من می خوام بگم که این استاد را بیش از اندازه دوست دارم و براش احترام خیلی زیاد قائلم. یکی از روزهای اول رفتم پیشش و یه کم راجع به نقش شبکه های عصبی در جبر و اختیار باهاش حرف زدم! بعد کلی حرف زدیم و من از طرز تفکرش خیلی خوشم اومد. و به من گفت هر موقع فرصت داشتی بیا صحبت کنیم. به نظر من خیلی شانس بزرگیه کسی با همچین استادی کار کنه!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد