سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

تولد :)

   امروز تولدمه . کلی تلاش کردم که الان که ۹ دقیقه مونده ۳۱ تا اردیبهشت تموم بشه، این پست نوشته بشه. کلی تبریک غیر منتظره داشتم امسال که خیلی خوشحالم کرد. از همه کسایی که به فکر من بودن کلی تشکر می کنم. راستی برای کسایی که دوست داشته باشن نظراتشون را به غیر از کامنت برای من بفرستن یا در ارتباط باشن account زیر را درست کردم:


email: my_style_weblog@yahoo.com

Yahoo ID: my_style_weblog


بازم از همه دوستان که اینجا ار میخونند یا نمیخونند تشکر می کنم و امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشین.

من و آهنگ و شب و تشویش

   از دل لحظات پر از تشویش می نویسم. بعضی وقت ها احساس می کنم چقدر فقط خودم هستم و خودم. ساعت ۳/۵ شب بود. خوابم نمی برد و اونقدر فکر فکر کرده بودم که خسته شده بودم. رو تختم نشسته بودم و خودم را تنهای تنها در آیینه شب می دیدم ... من و آهنگ و شب و تشویش. چه اهمیتی داشت که تب داشتم و سردم شده بود. چه اهمیتی داشت که خوابم چه طعمی داشت ... من بودم و من.

   چه اهمیتی داشت که تنها نشسته بودم تو یه مهمونی پرجمعیت و چه کسی می فهمید که احساسم داشت چه قصه ای برام می خوند. چه جالب که نگاهش را فقط من می فهمیدم. چقدر خوب می فهمیدم که همه خوب بودن و همه خواستن و فداکاری کردن و متمایز بودن ممکنه اصلاْ به درد نخوره و ممکنه در قیاس احساس خیلی راحت ببازی. افکارم و رویاهام یه موقعی نقش اصلی را بازی خواهند کرد، این اعتقادمه...

کلیدی از جنس دیگر

   آهنگ شروع میشه ... یه دوئت پیانو-ویولن ... از همونایی که خیلی دوست دارم ... کم کم فکر و احساسم با آهنگ رزونانس میکنن، کم کم همه وجودم را دربر میگیره. کم کم آهنگ همه حرف های نگفتم را برام میخونه. چطوری میشه این احساسات را منتقل کرد؟ ... همه وجودم با آهنگ پرواز می کنه. بعضی آهنگ ها کلیدن، کلید قلب ...

در جستجوی خوشبختی

   خوشبختی ... واژه ای که هر روز می شنویم. واژه عجیبی که میتونه دستاورد همه عمر ما را خیلی ساده خلاصه کنه. احساسی که همه تفکرات، احساسات، خصوصیات فردی، شرایط خانوادگی، فیزیکی،  اجتماعی، علمی، اقتصادی، مذهبی ما را در بر می گیره. چقدر عجیب و شگفت انگیز که هر آدمی خوشبختی را یه جور تعریف می کنه و راه خودش را برای بدست آوردنش طی می کنه. از چند هزار سال پیش فلاسفه و متفکرین شروع کاویدن عمق این احساس کردند. مکاتب و مذاهب مختلف راه هایی را نشان دادند و وعده خوشبختی را به بشر هدیه کردند. آدمهایی اومدن و رسیدن به خوشبختی را خیالی پوچ و دست نیافتنی دونستن. چقدر زیباست وقتی کسی از ته قلب بگه و احساس کنه که خوشبخته. خوب می دونیم که علی رغم همه تحلیل هایی که سعی در فرموله کردن این احساس دارن و همه فاکتورهای موثری که روان شناس ها و جامعه شناس ها برمی شمرند، خوشبختی یه احساسه. یه احساس عمیق فارغ از تحلیل های پیچیده منطقی.

   بشر ذاتاً مقایسه گر هست و عموماً خوشبختیش را در مقایسه با شرایط دیگران می سنجه. کاش به جایی برسیم که فارغ از شرایط اطرافیان و جامعه احساس خوشبختی کنیم. صدها سال قبل حافظ چقدر عمیق، تاثیرگذار و تکان دهنده سروده:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد               وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

انگار خوشبختی را از زاویه ای می دیدند که امروز برای ما خیلی تاریک شده.

هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی           کین کیمیای هستی قارون کند گدا را

یا

من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست       که طمع در گردش گردون دون پرور کنم

حس می کنیم که چه احساس عجیب و مطمئنی پشت این اشعار هست، نه؟ :)

   خیلی وقت ها خوشبختی را در گذشته پیدا می کنیم، می شنویم که سالهای جوانی چقدر خوشبخت بودیم ولی انگار اینو در آینده می فهمیم. بازم انگار از همون مقایسه ولی این بار مقایسه خودمون در محور زمان. چه احساسی پیدا می کنین وقتی میشنوین یه پیرمرد 71 ساله ژاپنی که یک معلم بازنشسته است قله اورست 8848 متری اورست را فتح می کنه؟ این اتفاق 2 سال قبل افتاد. برای اینکه فکر نکنیم یه اتفاق بوده جالبه بدونین که سال پیش همین روزا بود که یه مرد 76 ساله نپالی هم قله اورست را فتح کرد. یه احساس قوی تو قلب این آدم ها موج میزده، نه؟ اسمه اون احساس را چی میذارین؟

یه مطالبی راجع به خشنودی و احساس رضایت از زندگی می خوندم و این شکل را دیدم، شاید براتون جالب باشه.

   

green = most happy
blue
purple
orange
red = least happy

 

این نقشه را مخققان روانشناسی اجتماعی دانشگاه لستر منتشر کردند. نظرتون چیه؟ برای دیدن نتایج جدیدتر تحقیقات و مطالعه بیشتر میتونین به http://www.le.ac.uk/users/aw57/world/sample.html مراجعه کنین.

   صمیمانه آرزو می کنیم همگی، فارغ از اینکه کجا و در کدوم رنگ هستیم و چه می کنیم، خوشبختی عمیق را تو قلب هامون حس کنیم. امیدوارم ذهن مقایسه گر و معیارهایی که دیگران تعیین می کنن این احساس را ازمون نگیره.

یوسف گم گشته

   منم و یه تصمیم بزرگ ... کاش همه آثارش فقط به خودم مربوط میشد. بعضی وقت ها احساس می کنم چقدر زندگی کردن سخت میشه. احساس می کنم چقدر بار سنگینی بر عهده هر کسی که به این دنیا میاد گذاشته میشه:


آسمان با امانت نتوانست کشید                       قرعه فال به نام من دیوانه زدند


   میشه سرسری زندگی کرد. میشه به جای تحلیل زندگی فقط زندگی کرد. میشه زود راضی شد و با هر شرایطی سازگار شد. ولی من از او دسته نیستم. احساس عجیبی بهم میگه راه پر پیچ و خمی را باید طی کنم.


این راه را نهایت صورت کجا توان بست           کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


   کی اون زمانی میشه که با رضایت این ماموریت تموم بشه ... غبطه میخورم به کسایی مثه حافظ  که از این مراحل گذشتند، به کسی که اینقد عمیق و دلنشین میتونه امیدبخش حرف بزنه:


 ای دل از سیل فنا بنیاد هستی برکند            چون تو را نوحست کشتی بان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                    سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بی بعید         هیچ راهی نیست کانرا نیست پایان غم مخور


کاش روزی برسه که منم به این مرحله از فکر و اندیشه و یقین برسم. کاش بتونم از پس حوادث سفید و سیاد روزگار، عمیق تر و ثابت تر خقیقتی جاودان را ببینم. کاش من هم خدا را با خوشبختیم نسنجم ...

طعم آخرین

   همه چی طعم آخرین میده، طعمی که من ازش متنفرم ... منم و یه دنیا حرف نگفته، یه دنیا احساس پرواز نکرده ... از رنجی که می بریم ... انگار همه وجودم داره یخ میزنه ... انگار همه اتفاقات پیرامون داره تو مغزم فریز میشه تا سالها بعد ... کاش ... نگران خودم هستم ... 


یارب کجاست محرم رازی که یک زمان             دل شرح آن دهد که چه دید و چها شنید


غم عظیمی تو دلم سنگینی می کنه ... این بار را تا کجا توان کشیدن؟ ... تا کی؟ ...


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل         کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها


اون طوری نیستم که باید باشم ... همه چیز داره در گرداب تردید ناپدید میشه. همه نور و لذت اکنون داره به دام سیاهچاله آینده می افته. دارم می گردم، چه مسکنی، چه مرهمی، چه اعجازی می تونه شفابخش باشه. دنبال دستی از غیب می گردم ... دارم همه تلاشم را می کنم که تعادل فکریم را از دست ندم ...    


   پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک              ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم