سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

اعتماد احساسی

   اعتماد انواع مختلفی داره ولی به نظ من مهمترین نوع اعتماد، اعتماد احساسی هست. اینکه بشه به یه نفر از نظر احساسی اعتماد کرد. آدمهای زیادی را می شناسم که همه نوعی میشه بهشون اعتماد کرد ولی طوری نیستن که بشه از نظر احساسی باهاشون راحت بود. نمیدونم چرا همیشه بیشتر مردم وقتی چیزی میشنون اول قاضی میشن و بعد واعظ! حتی اگه چیزی نگن تو ذهنشون این فرآیند طی میشه!

آهنگ احساس

   چقدر کیف داره "غرور و تعصب" خوندن و همزمان به "Secret Garden" گوش کردن ... چقدر به هم میخورن ... چه کتاب فوق العاده ای، چه آهنگ های بی نظیری ... چه طوری باید احساسم را بیان کنم؟ ... چه عظیمه پشت ذهن آهنگساز را حس کردن، چه دلنشینه با نویسنده هم داستان شدن ... همش نگاه می کنم و دلم میسوزه که کتاب داره تموم میشه ...

   تا حالا شده فکر کنین موسیقی که دارین گوش میدین با احساستون هم راز شده؟ انگار پدیده رزنانس رخ میده. انگار احساس آهنگ شده ... فرای لذت بردن ...

غرور و تعصب

   دارم رمان "غرور و تعصب" نوشته جین آستین را میخونم. ۱ هفته ای هم هست همزمان رمان "یک روز دیگر" اثر میچ آلبوم را شروع کردم. فعلاْ تمرکزم روی غرور و تعصب هست. میدونم که غرور و تعصب یکی از معروفترین رمانهای تاریخ ادبیات هست. فیلمش را هم گرفتم که بعد از تموم کردن کتاب ببینم. تا الان که حدود نصف از کتاب را خوندم خیلی از نحوه شخصیت پردازی جین آستین خوشم اومده. این نحوه شخصیت پردازی باعث جذابیت زیاد کتاب شده و خواننده را به دنبال خودش میکشونه. مطمئنم که در ادامه داستان هنر جین آستین را در داستان پردازی خواهم دید. درباره هر دو کتاب بعداً بیشتر خواهم نوشت.

   کتاب خوندم کاملاً از دوران نوجوانی جزئی از زندگیم شده. کتاب را برای پر کردن وقت نمی خونم، در واقع بخشی از زندگیم هست. دوران راهنمایی و دبیرستان تقریباً همیشه شبها یکی دو ساعت زودتر از موقع خواب به رختخواب می رفتم و با شور و هیجان کتاب می خوندم. می دونم که قسمتی از شخصیتم از همین کتابها شکل گرفته. در دوران دانشگاه روند کتاب خوندنم نا منظم شد. این موضوع بیشتر به خاطر گرفتاری های فکری بود که نمیگذاشت با خیال راحت کتاب بخونم. الان هم شبهایی که زیاد خوب نیستم نمیتونم رمان بخونم و بیشتر مجله یا کتابهای دیگه میخونم. یکی از لذت های عمیق زندگیم، غرق شدن در یک کتاب هست . خیلی کتاب تو صف خونده شدن هستند، امیدوارم بتونم همشون را در زمان معقولی بخونم.

درک صحیح از رفتار غلط

   دیروز یه کاری انجام دادم که بلافاصله بعدش فهمیدم چقدر کار اشتباه و خطرناکی بوده. اینکه فوراْ بعدش فهمیدم برام خیلی جالب بود. در واقع یه پاسخ روانی سریع بود که عمق اشتباه بودن کارم را بهم نشون داد و من الان درک کردم که کارم غلط بوده. درک یه رفتار همیشه خیلی تاثیرگذارتر از فکر کردن، مطالعه کردن و حتی استدلال کردن برای رد یا قبول اون رفتار هست. برای همینه که این جمله معروف را خیلی دوست دارم: "اگر به جوانی بر می گشتم، همان اشتباهات را تکرار می کردم ولی اندکی زودتر".


"If I could return to youth, I would commit all of those errors, but a bit earlier."

                                                                         

                                                                                         Tallulah Bankhead

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

   حرفات درسته دوست من ... اشکال از منه ... ولی فقط یه چیز همیشه برام سوال بوده ... اینکه آیا همیشه من باید فکر کنم که بقیه چه اخلاقی دارن، چه طوری براشون بهتره، چطوری خوشحال میشن، کی ناراحتن، چطوری مشکلشون بر طرف میشه، چطوری باید بهشون کمک کرد و ... من هیچ وقت تو زندگیم مشکلی نداشتم؟ و اگه داشتم کسی غیر از تو فکر کرد که چه کاری خوبه؟ ... کسی بود که بخواد تو ناراحتی من شریک بشه؟

   من کار خاصی برای کسی نکردم و هر کاری هم که به نظر بقیه اومده وظیفم بوده و با علاقه انجام دادم. ولی لااقل بعضی وقتها این حق را برای خودم قائلم که بپرسم چرا؟ ...