سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

Live From Cyprus 3

   قبلاْ خیلی کم از قبرس شنیده بودم و فقط همه می گفتن جای گرونیه! به نظرم جزیره فوق العاده قشنگیه که جاذبه های زیادی داره. قبرس از هر نظر برعکس ایرانه! فقط حدود ۸۰۰۰۰۰ نفر جمعیت داره، ایران حدود ۷۰ میلیون. مساحت کل قبرس حدود ۹۰۰۰ کیلومتر مربع هست و ایران بیش از ۶/۱ میلیون کیلومتر مربع. در این جزیره تقریباْ همه نوع آزادی وجود داره و در ایران حداقل رسماْ آزادی بسیار محدود هست. قبرس جای خیلی امنی هست و آمار جرم و جنایت پایینی داره. هوا فوق العاده تمیز هست. تقریباْ از ترافیک خبری نیست.  

   در این یک هفته فقط دوبار پلیس دیدم. و هیچ وقت هیچ کس را ندیدم که عجله داشته باشه. چهره های ناراحت خیلی کم هست. احساس می کنم اختلاف طبقاتی اینجا خیلی کمتر از ایرانه. همه برندها اینجا دیده میشن. مثلاْ مردم همه نوع ماشینی سوار میشن (از نظر مارک، از نظر سایز بیشتر ماشین ها متوسط و کوچکتر هست) به طوری که به ندرت دو تا ماشین یه جور کنار هم دیده میشه.  

  خیلی از تفریحاتی که وجود داره را بچه های ۲،۳ ساله تا پیرزن و پیرمردها شرکت می کنند. من واقعاْ ناراحت میشم وقتی میبینم در کشور من آدم ها از میانسالی فعالیت و تفریحاتشون خیلی کم میشه ... اینجا واقعاْ آدم احساس می کنه که فرآیند Healthy aging داره طی میشه.   

   دیروز یه ساحل معروف به نام Nissi Beach بودم. خود ساحل فوق العاده بود. آب دریا از هوا شفاف تر بود!  

Nissi Beach / Ayia Napa

     

   یه مجسمه یادبود به همراه عکس یه خارجی که تو این ساحل غرق شده بود ساخته بودند. ممکنه بدبینانه بشه گفت اینم نوعی تبلیغ مدرن هست. ولی واقعاً همینش هم نشانگر خیلی تفاوت هاست. 

   مدیترانه سه قاره دنیا را به هم پیوند میده و از این جهت خیلی جالبه. از شرق به آسیا (کشورهایی مثه سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی) از شمال به اروپا (کشورهایی مثه ایتالیا، اسپانیا، ترکیه و یونان) و از جنوب به آفریقا (مصر و لیبی) مشرف هست. رنگ آب دریای مدیترانه از اینجا خیلی خاص و زیباست. 

مدیترانه

  

       نمی دونم، انگار زیاد غرب زده شدم ولی موسیقی اینجا را هم خیلی دوست دارم. البته اینجا هم موسیقی یونانی گوش می کنن و هم عربی و ترکی. موسیقی و زبان یونانی که برای من خیلی جالبه. اسم خیلی از رستوران ها و خیابونا اسامی اساطیر و فلاسفه یونان باستان مثه زئوس، پوسایدون، هادس، زنو و این جو چیزاس.  

   غذاهای یونانی واقعاً خوشمزه هستند و کاملاً با ذائقه ما جوره. غیر از غذاهای یونانی و غذاهای محلی قبرس، انواع غذاهای ترکی (انواع کباب) و بین المللی اینجا پیدا میشه و رستوران های زنجیره ای معروف دنیا اینجا شعبه دارن.  

 

Souvlaki

    امروز (یکشنبه) کافه ها و رستوران های لارناکا پر بود. همه به نوعی خوش بودن و لذت میبردن. و من بازم از اینکه مردم کشور من چنین رفاه و آسایشی را ندارن متاسف میشم.  

Live From Cyprus 2

   امروز Ayia Napa بودم. مسیر لارناکا - آیاناپا فوق العاده قشنگ و دیدنیه. مدیترانه خیلی زیبا و دیدنیه و تمیزی هوا این قشنگی را دوچندان کرده. آیا ناپا یه پارک آبی معروف داره که بزرگترین پارک آبی اروپاست. در کل جالب بود و همه چی خیلی تمیز، منظم و با برنامه بود. یه کم ناراحت شدم که چرا مثه بچه هایی که اونجا بودن لذت نمی برم.  

  

پارک آبی آیاناپا 

 

   امشب یه مراسم مذهبی برای مسیحیان برگزار میشه و اصطلاحاً امروز Good Friday نام داره. امشب به صورت سمبلیک تابوتی برای حضرت مسیح درست  و گل آرایی می کنند. همه به این تابوت در کلیسا ادای احترام می کنند و در آخر شب، همه تابوت های کلیساها یه جا جمع میشن. در چنین روزی حضرت مسیح مصلوب و زنده بوده اند. بیشتر قبرسی ها ارتودکس هستند. 

 

مراسم Easter 

 

تابوت نمادین حضرت مسیح

Live From Cyprus 1

  اینجا وسط آبهای مدیترانه، جزیره قبرس، شهر لارناکاست. چند روزه تجربه های جالبی داشتم. هوا فوق العاده تمیزه و دریای مدیترانه واقعاً زیباست. اینجا خیابون معروفی داره به نام ّFinikoudes. یک طرف این حیابون ساحل و طرف دیگه پر از رستوران و کافه است. مردم از عصر میان و رستوران ها را پر می کنن. حال و هوای این خیابون را واقعاً دوست دارم.    

خیابان Finikoudes - لارناکا - قبرس

 

   لارناکا شهر قشنگ و آرومی هست. این شهر فقط 70000 نفر جمعیت داره ولی از نظر امکانات شهری چیزی کم نداره. مردم دوستانه برخورد می کنن و کاملاً با جو توریستی آشنا هستند. بیشتر مردم انگیسی را خوب می فهمن و درضد قابل توجهی هم خوب حرف میزنند. تابستان ها این شهر به خاطر سواحل آفتابی بسیار شلوغ میشه و خیلی ها به خصوص از شمال اروپا را اینجا میکشونه.  

   من هنوز هیچ برخورد غیر مودبانه ندیدم و هیچ جا و هیچ وقت هم احساس ناامنی نکردم. تجربه خیلی خوبی هست، البته به خاطر درد پام هنوز نمی تونم زیاد راه برم و برای همین خیلی نشده که جای خاصی برم.  

   احساس می کنم اینجا اختلاف طبقاتی خیلی کمتر از ایرانه و یه نکته جالب دیگه اینکه هیچ کس را ندیدم که عجله داشته باشه!. زبان مردم یونانی هست و من موسیقی شون را خیلی زیاد دوست داشته ام. از وقتی اینجا اومدم این سوال تو ذهنم میچرخه که ما کجاییم و عمرمون چطوری داره می گذره ...

دوست کوچک من :)

   هیچ چیزی برای من  نمی تونه جایگزین بازی با یه بچه یک ساله بشه. چه احساس عمیقی دارم وقتی بغلش می کنم. چقدر دوست داشتنیه وقتی باهش بازی می کنم. تمام خوشبختی را در چشم های معصومش می بینم. خنده ها و گریه های بی ریا بی نهایت تاثیر گذاره . آروم و عمیق در بغلم خوابیده بود و من دلم می خواست اون لحظه تا ابدیت ادامه داشته باشه

دو راهی

   ممکنه تا هفته آینده همین روز اتفاقاتی رقم بخوره که مسیر زندگیم را تغییر بده. این برای من که تغییرات جدی در زندگیم زیاد نبوده می تونه همراه با تشویش خاطر باشه. در واقع جریانی را که شروع کردم ممکنه تا سالها آثار مختلف و متفاوتی به همراه داشته باشه. میتونه فرصت باشه یا تهدید. میتونه بار به دست آوردنش بیشتر باشه، ممکنه بیشتر از دست بدم. ممکنه همین ارتباطاتم هم  کمرنگ تر بشه یا ممکنه ارتباطات ارزشمندی به دست بیارم. شاید دارم به یکی دو راهی های زندگی نزدیک میشم و در طول هر کدوم از دو مسیر پیش رو، حسرت مسیر دیگر برایم خواهد ماند. دو راهی ها برای من موقعیت های سختی هستند. آیندگان ممکنه انتخاب هر کدوم از این دو مسیر را غلط بدونن. خوب می دونم که در هر دو مسیر خوشبختی و سختی نهفته است ولی تشویشم از اینه که دو مسیر خیلی با هم فاصله دارن. کاش به جایی برسم که خوشبختی وابسته به زمان و مکان نباشه.به این جمله آندره ‌‌ژید غبطه می خورم: من دائماْ تمامی ثروتم را به حد کمال در اختیار داشته ام.

  

جزئی از مه، جزئی از بادم

   مثه هر وقت دیگه ای که اینجا بودم، یه چیزه عجیبی دم غروب منو به سمت دریا می کشونه. با اینکه آسمون ابریه و می دونم که از اغواگری های خورشید در افق خبری نیست، راه می افتم. مه رقیقی شروع میشه و من احساس خوبی پیدا می کنم. هر چه به دریا نزدیک تر میشم مه بیشتر و بیشتر میشه و من دیدم کمتر میشه. به دریا و اسکله که می رسم به زحمت چند ماهیگیر را در آب می بینیم که مشغول نصب تور هست. مه بیشتر میشه. حالا دیگه نور طلایی خورشید از پشت مه به نظر سفید سفید می رسه. مه غلیظ تر میشه. احساس می کنم ابرها پایین اومدن و به سطح زمین رسیدن. احساس می کنم که دارم ابر تنفس می کنم. انگار ابر ریه هام را پر می کنه. چه احساس عجیب و فوق العاده ای. دیگه نمی فهمم کم شدن دیدم به خاطر تاریک شدن هواست یا غلیظ تر شدن مه. نسیم شروع میشه و من در ابرها غوطه ور هستم. روی پوستم نم را احساس می کنم. موج های دریا به سنگهای کنار اسکله می کوبند و من به زحمت کف سفید روی آب را می بینم. دارم جزئی از مه میشم، جزئی از ابر. همه وجودم پر شده. نسیم تبدیل به باد شده و من به زحمت یک متر جلوتر را می بینم. هیچ کس روی اسکله نیست یا اگه هم هست من نمی بینم. مه، تاریکی، صدای موج، باد. یکیش هم برای تغییر حالم کافی بود. رها میشم در ابر و تاریکی. حجاب دیده انگار با حجاب دل در تضاده. پرده ها کنار میرن و من بی واسطه حضور دارم. بدون نیاز به فکر و استدلال و منطق. بدون آداب و ترتیب و رسوم و قواعد. مکاشفه بدون دغدغه دقت و توجه و تمرکز. احساسات در قلبم می جوشند و می رقصند. جزئی از مه، جزئی از بادم. من بی واسطه حضور دارم.

کوری

   کتاب کوری نوشته ‌ژوزه ساراماگو نویسنده معروف پرتغالی است. این کتاب در سال ۱۹۹۵ نوشته شده و ساراماگو هم در سال ۱۹۹۸ جایزه نوبل ادبیات دریافت کرده. این کتاب توسط دو ناشر به فارسی برگردانده شده که من ترجمه مینو مشیری را خوندم.

   کوری یه رمان فلسفی خاص هست. نوع شخصیت پردازی، فضا سازی داستان و نوع روایت بسیار متفاوت از بقیه کتاب هایی بود که تا حالا خونده بودم. در واقع ساراماگو با نبوغ خاصی فضا و ماجرایی را نقل می کنه که در اون دیدگاههای خاص فلسفی-اجتماعیش منعکس شده. سبک نوشتاری کتاب هم کاملاْ متفاوت و منطبق بر فضای داستان هست. جملات طولانی هستند و مکالمات بدون ذکر گوینده ها بدون وقفه پشت سر هم نوشته شدن. شخصیت ها و مکان ها اسم ندارن بلکه توصیف میشن. داستان اتفاقی را نقل میکنه که باعث فروریختن خیلی از نظام های اخلاقی-اجتماعی میشه. ساراماگو قصد داره در قالب این داستان این واقعیت را متذکر بشه که خیلی از رفتارها و اخلاقیات تابع موقعیت ما هستند و در فضای دیگه این نظام میتونه کاملاْ متفاوت بشه. اصلی ترین شخصیت داستان دست به قتل، دزدی و ... می زنه ولی همه اعمالش کاملاْ توجیه پذیر و منطقی جلوه می کنند. به نظر من کوری یه کتاب کاملاْ تکان دهنده هست و میتونه خواننده را عمیقاْ به فکر فرو ببره. تم داستان سخت، خشن و غم انگیز هست که در واقع درماندگی انسان خوگرفته به فضای همیشگی را در موقعیت جدیدش را با قدرت خاصی نشون میده. ترجمه کتاب به نظر من خیلی خوب و مناسب هست. این در حالیه که ترجمه کارهای ساراماگو با توجه به سبک خاص نوشتاری آسون نیست.

   به نظر من کوری کتابی نیست که برای آرامش قبل از خواب و یا سرگرمی خیلی مناسب باشه. همچنین به کسایی که تازه کتابخوانی را شروع کرده اند توصیش نمی کنم. غیر از این موارد، کتاب کاملاْ ارزش خوندن و تفکر کردن را داره و من به جرأت میتونم بگم که کوری یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر هست.

بادبادک باز

   بادبادک باز نوشته خالد حسینی نویسنده افغانی مقیم آمریکاست. این کتاب در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و با استقبال گسترده روبرو شد. ترجمه مهدی غبرائی از این کتاب را در روزهای آخر سال ۸۷ خوندم. این کتاب توسط یه دوست خیلی خوب به من هدیه شده بود .

   قبل از این که کتاب را بخونم احساس می کردم نوشته های یه نویسنده افغانی شاید چندان برام جذاب نباشه. شاید دلیل اصلی این طرز فکر مربوط به موقعیت افغانی ها در ایران باشه. اگر چه همیشه اعتقاد داشته ام که افغانی ها مردمانی با استعداد و پرتلاشند که دست روزگار و جنگ های متعدد بیشتر اونها ار در طبقه پایین شغلی قرار داده. یه نکته جالب در مورد افغانستات در المپیک ۲۰۰۸ پکن اتفاق افتاد. جایی که یه تکواندوکار از این کشور مدال برنز گرفت. و اگه هادی ساعی مدال نمی گرفت ما و افعانستان در یه جایگاه ورزشی قرار می گرفتیم. در ضمن تم موسیقی های افغانی را هم کاملاْ دوست دارم . خب، برگردیم به کتاب.

   کتاب بادباردک باز به طور ویژه ای میتونه برای ایرانی ها جالب باشه. خیلی از مسائل اجتماعی و فرهنگی که در کتاب اتفاق می افته را ایرانی ها به خوبی درک خواهند کرد و این میتونه جالب باشه. ضمن اینکه این کتاب میتونه یه کم دیدمون را نسبت به افغانستان تصحیح کنه.

   کتاب برای من دو نیمه داشت. نیمه اول به نظرم فوق العاده بود. در این نیمه احساس می کردم دارم یه کتاب خیلی خوب در سطح معروف ترین رمان ها می خونم. کتاب به گونه ای نوشته شده که خیلی شبیه به اتوبیوگرافی هست و  برای همین خیلی ارتباط خوبی با خواننده ایجاد میکنه. در واقع هم خیلی از قسمت های داستان از زندگی شخصی خالد حسینی گرفته شده. در این نیمه شخصیت پردازی خیلی خوب و روان شناسانه ای صورت گرفته و حوادث به شدت طبیعی و واقعی جلوه می کنند. همچنین اینکه از یه زاویه متفاوت زندگی افغان ها را می دیدم برام خیلی جالب بود.

   نیمه دوم کتاب به نظرم من کیفیت قسمت اول را نداره. این در حالی هست که خیلی از اتفاق ها در نیمه دوم رخ میده و فکر می کنم برای خیلی از خواننده ها جذابیت داره. ولی برای من مثل این بود که دارم فیلم هندی میبینم! یعنی حوادث دیکه طبیعی نبودن انگار داستان از یه قصه عمومی به یه قصه خیلی خاص و منحصر به فرد شیفت پیدا می کنه. در نیمه اول احساس می کردم دارم یه سری ماجرای واقعی می خونم ولی در قسمت دوم احساس کردم نویسنده داره فکر میکنه چطوری رمان جذاب تری بنویسه.

   در مجموع کتاب خیلی خوبی هست. کتابی که ارزش خوندن داره. شاید جزء معدود رمان هایی باشه که از نویسنده های شرقی (به جز ایرانی) خوندم و خوب این برام جالب بود. ترجمه کتاب هم به نظر من ترجمه خوبی هست و حس نویسنده را به طرز ملموسی منتقل میکنه. داستان همچنین میتونه باعث بشه به طرز فکر و اعمالمون به طور بلند مدت تری نگاه کنیم. راستی یه خالد خسینی در گفتگو در این مورد این کتاب در بی بی سی داره که میتونین از لینک زیر دانلود کنین:

http://www.bbc.co.uk/radio/podcasts/wbc




روز اول

  اولین روز. سال نو را به کسایی که اینجا را می خونن تبریک میگم و امیدوارم که سال خوبی داشته باشن. امروز این وبلاگ ۱ ساله شد و من از نوع نوشته هام به خصوص در نیمه دوم سال ۱۲۸۷ راضی هستم. به نظرم تا حد خوبی به هدفی مه داشتم رسیده ام.

   من اهل مسافرت هستم یا بهتر بگم مسافرت را دوست دارم. امروز داشتم فکر می کردم که من فقط ۶ تا استان هست که ندیدم (تازه در تقسیم بندی که استان ها ۳۰ تاست). فکر کنم این یه کم علاقه ام را نشون بده. ولی این دفعه اصلاْ اصلاْ حوصله مسافرت ندارم ... کلی دغدغه، کلی کار نیمه تموم. هنوز چیزامو برای مسافرتی که از فردا شروع میشه جمع  و جور نکردم. ترجیح دادم که کمتر سر این موضوع بحث و اعتراض کنم. شرایط مسافرت را به وضوح ندارم و از طرفی ... شاید عید سال دیگه اینجا نباشم دیگه ... دوست داشتم وقتم را به جای جاده و شلوغی و ترافیک و خستگی، صرف آرامش کنم. خسته ام و این خستگی فقط تو خونه رفع میشد ...

   راجع به ۳ تا کتابی که تازگی خوندم وقتی برگشتم می نویسم: "شیطان و دوشیزه پریم" ، "کوری "و "بادبادک باز". امیدوارم فردا بهتر باشم گر چه پاهایم را توان رفتن نیست ...