بعضی از چیزها برام غیر قابل بخششه ... لااقل زمان زیادی باید بگذره تا برام کمرنگ بشه ... امشب نخواهم رفت ... با همه احتیاجی که به بیرون رفتن و حرف زدن و ... دارم، با همه بی حوصلگی امروز ... در واقع این یه حالت درونیه که نیاز به زمان داره ... می دونم زمانی که به حالت عادی برگردم ممکنه خیلی دیر شده باشه ...
همیشه خیلی به این موضوع فکر کردم که چرا به راحتی کسی را به دنیای درونم راه نمیدم ، ولی تجربه اخیر رفتارم را تا حد زیادی تایید کرد ... به قول این شعر فوق العاده مولانا:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را، زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او بطراری که می آید
تو منشین منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می جوشد، میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد، درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان، ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا اثر دارد، اثر دارد
به نه سر گر نمی گنجی، که اندر چشمهٔ سوزن
اگر رشته نمی گنجد، ازان باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار، بزیر دامنش می دار
ازین باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی، مقیم چشمهٔ گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
همیشه مولانارو به خاطر این شعرش تحسین کردم ...
خیلی قشنگه البته اگه با این مصداقی که شما گفتید بهش نگاه کرد .... یعنی راه ندادن کسی به دنیای درون ...
بعضیا خیلی تودارند ... فک میکنم این خیلیم خوب باشه ...
این جور آدما همیشه برنده ا ند ...
che shere ghashangie ... :)
سلام
...
باز هم جالب حستون رو گفتین
گاهی باید یه حرفایی بمونه واسه دل
به هیچکی هم گفته نشه