یه دفعه به این فکر افتادم که ... " من از دست دادم" ... یه فرصت تکرار نشدنی ... فکر کردم چقدر همه چی می تونست متفاوت باشه، چقدر ... با خودم فکر کردم چرا "هیچ کس" هیچ کمکی نکرد ... داشتم فکر می کردم آدم در هر سنی به یه سطحی از کمک نیاز داره ... داشتم فکر می کردم ... خدایا چه افکار غریب و سنگینی ... فقط تو می دونی منظورم را ... فقط تو می تونی قضاوت کنی که حرف هام درستن یا نه ... منتظر اون موقعی می مونم که قضاوتت را بشنوم ...
نمی دونم حرفم ربطی داره اصلا یا نه. اما می خواستم همینجوری بگم که من اینجا به شدت احساس می کنم که جوونیمون خیلی هدر رفته متاسفانه. اینجا همه یه نوعی از ساز موسیقی رو خوب بلدن، تو حداقل یه ورزش کاملا تخصصی کار کردن، کلی جاها رفتن مسافرت، به راحتی بلدن ارتباط برقرار کنن (البته اگه بخوان) ، تو جمع که باشن کلی حرف دارن و مطالعه کردن در مورد مسائل مختلف ... من هیچ کدوم این چیزا رو ندارم ... من فقط و فقط رفته ام مدرسه و دانشگاه و یه کم درس خوندم .... وقتی اینجا یه کسی می شینه پیانو می زنه کلی غبطه می خورم که چرا من هیچ وقت این چیزا رو مثل درسهام جدی نگرفتم ....