همیشه چیزی که دیگران بگن خیلی مقبول تر از حرف منه ... حتی اگه دقیقاْ همون حرف من باشه! خیلی اتفاق افتاده، خیلی ... اونقدر که نتونم بگم اتفاقی بوده ... همیشه سعی کردم حرف هام منطقی باشه، سعی کردم تا اونجا که میشه مستند باشه ... خیلی ها بهم گفتن که حرف هات منطقی هست یا اینکه تحلیلت خوبه ... خب، هر جور راحتین، ولی خب سخته ببینم حرف های بعضی اوقات بی منطق دیگران اینقدر راحت پذیرفته میشه ... هر طور راحتین ...
هیچ وقت انتظار نداشتم کسی کار خیلی خاصی برام بکنه ولی یه چیزی را انتظار داشتم! اینکه نسبت به مدت آشنایی مون شناخته شده باشم. بعضی اوقات سخت تعجب می کنم که مثلاْ ۱۰ سال بس نبوده که خصوصیت اخلاقی من شناخته بشه!!! یعنی من باید توضیح بدم که چه جور آدمی هستم، از چیا خوشم میاد، از چه کارهایی بدم میاد و ... ! ... بعضی وقت ها ناراحت میشم از این موضوع ... ولی به چیزی هست، شاید خودم هم همینطور باشم ولی کسی به روم نیاورده ...
یه چیزی کمه ... نمی دونم دقیقاْ چی ولی یه چیزی نیست ... اگه باشه اوضاع خیلی فرق میکنه برای من ...
جای آنست که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش
این بین را خیلی دوست دارم ...
آره بعضی وقتا انگار یه چیزی کمه اما آدم نمیدونه چیه !
چرا توقع داری حالا مثلن توی ۱۰ سال یه نفر تو رو خوب بشناسه ؟!
هر انسانی یک دنیایی در درونش داره ... میشه گفت هر انسانی یک دنیاست ! هیچ وقت نمیشه یک دنیارو به طور کامل شناخت !