من خیلی حرف برای نوشتن دارم. از ۱۰۰ روز پیش تا حالا میشد یه کتاب نوشت! بعضی از عناوین را یادداشت کردم که اگه بشه بنویسمشون.
امروز واکسن H1N1 یا همون آنفولانزای خوکی زدم و یه کم خیالم راحت شد. آهان من چیزی بگم تا یادم نرفته، این خیلی مهمه!:
کلیه دوستانی که اینجا را می خونن، من الان آمریکا تحصیل می کنم و خب شاید بیشتر نوشته ها از این محیط نشات بگیره. من سعی می کنم برداشت های خودم را بنویسم. اصلاً قصد ترغیب کسی به خروج از ایران و یا برعکس (نه از اینجا به ایران! به اینکه کسی تصمیم بگیره نیاد) را ندارم. اون یه موضوع دیگس و برای هر کس فرق می کنه. خلاصه شفاف سازی کرده باشم.
و اما ادامه داستان، هفته پیش یه نفر در اثر آنفولانزای خوکی تو دانشگاه ما متاسفانه فوت شد. یکی از بچه های آزمایشگاهمون هم الان تو خونه است و به این ویروس مبتلا شده. خلاصه نگران بودم تا اینکه امروز مجانی بهمون واکسن زدن .
امروز زود اومدم خونه، اول یه ماکارونی خوشمزه برای خودم درست کردم، بعدش انار دون کردم، بعدیشم تا الان بادمجون سرخ کردم! می خوام فردا ببینم می تونم خورش بادمجون درست کنم یا نه!
یه دو ساعتی هم محو موسیقی ایرانی شدم، موسیقی اصیلی که آدم به خودش می بره ...
اگه مفتی میدند یه چند تایی بگیر بفرست ایران که اینجا اصلا نیست هنوز!!! پسر یکی از استادای ما هم فوت شد بر اثر آنفولانزا.حالا اونجا اقلا دارید که بزنید. بیا این چیزا رو میگی اونوقت میخوای ترغیبم نشیم که بیایم!!خوب دلیل بهتر از این که اونجا واکسن مجانیه!!!یه اصفهانی دیگه از دنیا چی میخواد;)
ماکارونیتو که خوردم ولی بابا کدبانو!!!ایول به خورشت بادمجون!!؟ یه رستوران ایرانی بزنی کارت میگیره حسابی ;)
اون قبول نبود ... بیا الان دست پختم بسی بهتر شده!