سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

این جهان کوه است و فعل ما ندا ...

   یکی از قوانین نانوشته و فوق العاده محکمی که من میشناسم همین شعر مولاناست ... خیلی وقتها تو زندگیم بازخور رفتارم را دیدم، خیلی وقتها همه کاری که کردم به خودم برگشته ...



این جهان کوه است و فعل ما ندا

 سوی ما آید نداها را صدا
 فعل تو کان زاید از جان و تنت
 همچو فرزندی بگیرد دامنت
 پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
 بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد
 فعل تست این غصه های دم به دم
 این بود معنای قَد جَفٌَ القَلَم

آدم آهنی

   خواب های آشفته ... به کدامین گناه ... چقدر سخته یه تنه جنگیدن ... چقدر سخته سربازی خودش را تنها و بدون پشتیبان در میدان جنگ ببینه ... چه روحیه عظیمی می خواد ادامه دادن ... 


   یک هفته گذشته خیلی سخت گذشته، همه چی عوض شده ... الان هیچ احساسی ندارم ... دچار یه جمود وحشتناک شدم ... یه آدم آهنی ...

خش خش گام تو تکرارکنان

   می خواستم تشکر کنم فقط ... به خاطر اون چند ساعت ولی نحواستین که بشنوین ... می خواستم بگم چقدر برای من خوب بود ... فقط همین ... ولی رفتین ...


و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام، آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم


و من اندیشه کنان

غرق این پندارم که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت

به دنبال هیچ

   جسمی و روحی احساس خستگی شدید می کنم. دیروز رفتم ورزش چند دقیقه بیشتر نتونستم بدوم ... از لحاظ روحی هم مثل کسی هستم که بیهوش بوده و کم کم داره به هوش میاد. توان و انگیزه هیچ کاری ندارم در حال حاضر ... همش یاد شعر زیبای فریدون مشیری می افتم ...:


                 که گر دست بیداد تقدیر کور

                                                   تو را می دواند به دنبال باد

                                                                                  مرا می دواند به دنبال هیچ

  

...

...

...


مرا می دواند به دنبال هیچ

...

آب حسرت

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم       آب حسرت شد و در چشم گوهربار بماند

...

سفر به مریخ

   حرف هاتون را شنیدم، قضاوت هاتون، طعنه ها، اتهامات ... ، همه و همه را شنیدم. نمیدونم اگه میدونستین چه شکاف عمیقی دارین ایجاد می کنین باز هم این حرف ها را میزدین یا نه...

 

   خیلی سفر خوبی بود، مثل سفر به مریخ بود . الان با قبل از رفتن فرق کردم، رشد کردم، عوض شدم ... . خودم و دوستام را بهتر شناختمُ این فوق العادست ... اگه دوست خوبی براتون نیستم خیلی راحت قبول می کنم که برم ... اگه حضورم باعث میشه بهتون خوش نگذره ...


   در یه زمینه به خودم مغرور بودم و درست گفتین، اینکه فکر کرده بودم دوست خوبی هستم و براشون در حد خودم تلاش کردم. ممنون که بهم گفتین اینطور نبوده .


   با همه این حرفها به نظرم تصمیم هایی که گرفتم اشتباه نبوده چون منم نیاز دارم که بهم خوش بگذره. در این سفر اونقدر فداکار نبودم که از سر خوش گذشتن خودم بگذرم 


   به قول تو شبیه سیر آفاق و انفس بود! واقعاْ همینطور بود. همش خوب بود، همش .

روز متفاوت

   تجربه های متفاوت را دوست دارم. امروز یکی از روزهایی بود که موقعیت های جدیدی را تجریه کردم. همش به خاطر یه دوست خیلی خوبه ... . چقدر خوبه وقتی کسی هست که بشه کامل بهش اعتماد کرد. چقدر خوبه کسی با نگاهش حرف بزنه و آرامش بده .

   تجربه جدید یعنی یاد گرفتن، یعنی کشف یه چیزایی تو وجودم و این بی نهایت لذت بخشه. امروز کارهای زیادی کردم و الان که کم کم داره خوابم میگیره کاملاْ راضیم. یادم نره که ممنون اون دوست خوب باشم .

تحلیل سیتماتیک از مشکلات

   خیلی از مردم روش برخوردشون با مشکل بیشتر احساسی هست تا منطقی. این موضوع تو کشور ما حادتره چون موضوعاتی مثل این (هنگام برخورد با مشکل چه کنیم؟) خیلی کم بهش پرداخته میشه. البته منظورم شرایط خاص و مشکلاتی که ناگهان باهشون مواجه میشیم، نیست چون در اون شریط معمولاْ سیستم عصبی فرمانهای سریعی صادر می کنه که خیلی هم تحت کنترل نیستن.

   یه روشی هست که من خیلی وقتها ازش استفاده کردم و نتیجه خیلی خوبی هم داده. اون روش اینه که وقتی فکر می کنم مشکلی وجود داره، یه صفحه کاغذ سفید و یک خودکار برمی دارم و راجع به خود مشکل فکر می کنم. این که اساساْ اون مشکل چیه. خب بعضی وقت ها در همین مرحله میبینم که مشکل چیزی نیست که اول به نظر میومده! در مرحله بعد سعی می کنم برای حلش نظر بدم و هر کدوم را بسنجم. یا شرایطی که میتونه اتفاق بیافته را مثه یه گراف رسم کنم و ببینم بهترین و بدترین حالت چیه و در موردش چه کارایی میشه کرد. خب همه رو همون صفحه کاغذ نوشته میشه. در واقع نوعی برخورد سیستماتیک با بعضی مشکلات دارم. این نوع برخورد میتونه خیلی ابزار نیرومندی باشه. در واقع تحلیل صحیح یه مشکل، عواقبش و راه حل هاش خیلی وقتها گره گشا هست. روشن شدن خود مشکل به ذهن این امکان را میده که برای حلش بهتر فعالیت کنه. احساس می کنم جای این نوع روش در برخورد خیلی از مردم با مشکلات خالی هست. یعنی آدمهایی دیدم که از یه مشکلی مدتهاست که خیلی ناراحت هستن ولی راجع به خود مشکل، علتهاش و پیامدهاش هیچ فکر اساسی نکردن.

   چیزی که شاید ارزش این نوع تحلیل را زیاد میکنه اینه که خیلی از مشکلات به خصوص مشکلات روحی ریشه مشترک دارند. این یعنی این که با ریشه یابی صحیح حداقل میشه فهمید مشکل از کجاست! البته این نیاز داره که اون فرد با خودش رو راست باشه و چیزی که هست را با چیزی که دوست داره باشه، جابجا نکنه.

اینطوری خوشحال ترم ... خب هر نوع ارتباطی با هر نوع آدمی یه راه خاصی داره ... حالا این ارتباط ممکنه کاری، تحصیلی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، عاطفی و ... باشه. حالا اگه راهش را بلد نبودیم یا بلد نبودند چی؟! سعی کردم تو یه مورد خاصی به جای اینکه منتظر باشم اون روش یاد گرفته بشه، خودم مشکل را حل کنم. اولش به نظر غیر ممکن می رسید، کلی با خودم کلنجار رفتم که چه کارهایی میشه کرد. امروز حس کردم که کم کم مشکل حل شده. خب این خیلی خوشحال کنندس!

نوشتن در ذهن

متاسفانه هر نوشته ای که تاحالا تو ذهنم نوشتم هیچ وقت دیگه نوشته نشدن! این خب شاید به این برگرده که من زیاد دوست ندارم چیزایی که می نویسیم را بعداْ بخونم! احتمالاْ پاسخ ناخودآگاه ذهن به این تمایل اینه که اون نوشته ذهنی یه کم فراموش بشه .