سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

هدیه خدایی

   چه حسی بهت دست میده وقتی یه بچه ۱۱ ماهه پستونکش را در میاده و بهت تعارفش میکنه ... این پستونک عزیزترین و شاید تنها داراییشه ... آدم بزرگها کی چنین گذشتی دارن؟ ... کی؟ ... چه دنیای عظیمی دارن بچه ها به خصوص قبل از اینکه آلوده این دنیای پر از دروغ، تزویر و تهمت و خودخواهی بشن ... از ته دل گریه می کنن، از ته دل میخندن، با همه وجود میرن تو بغل یه نفر که دوستش دارن، عمیق و آروم میخوابن ... اینقدر عمیق نگاهت میکنن که از نگاه خودت خجالت میکشی ... راحت ازت کمک میگیرن و منظورشون را بهت می فهمونن ... با اومدن یه بچه، کلی آدم عنوان می گیرن، میشن پدر، مادر، عمو، خاله ... باعث جمع شدن یه فامیل میشن، پیام آور شادی میشن ... این معجره نیست؟ ... هدیه خدایی ... چه دنیای پاکی دارن ... 

جملاتی از آندره ژید

   جملات زیر را از کتاب مائده های زمینی اثر آندره ژید انتخاب کردم. همشون  برای من فوق العاده عمیق و تاثیرگذار هستند:


- بفهم که در هر لحظه ای از روز، میتوانی مالک خدا با همه ملکوتش باشی ...


- در کوتاه ترین لحظلت حیاتم، مجموعه ثروتم را می توانستم در خود حس کنم. ثروت من از ستایش منفرد اشیاء به وجود آمده نه از تجمع آن اشیاء. من دائماْ تمامی ثروتم را به حد کمال در اختیار داشته ام.


- معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد، برای من بیهوده است.


- ای رضایت خاطر، من در جستجوی تو هستم، تو همچون خنده های تابستان زیبایی.


- بیماری های شگفت آوری هست: که همان خواستن چیزی است که نداریم.


- هرگز گذشته را در آینده باز مجوی. از هر لحظه ای تازگی شباهت ناپذیر آنرا بگیر و خوش هایت را آماده مکن. یا بدان که به جای شادی های آماده، شادی دیگری تو را به شگفتی خواهد انداخت.


- ناتانائیل، خدا را با خوشبختی ات مسنج.


تدریس

   دیروز یه نفر بهم زنگ زد که برم بهش درس بدم. درسی که می خواست جزء درسایی بود که تقریباْ اصلاْ یادم نبود. بهش گفتم که نمی تونم درس بدم ولی گفت که فردا امتحان داره و هیچ کس را هم پیدا نکرده و خواست که هر طور هست کمکش کنم. حدود ۵ ساعت پشت سر هم نشستم و فصل های مربوطه را خوندم. بعدش هم رفتم و حدود ۴/۵ ساعت بهش درس دادم. در مجموع خیلی راضی بودم. اون هم کاملاْ راضی بود. منتظرم ببینم امتحانش چطور میشه. اگه موفق بشه واقعاْ خوشحال میشم. همونطور که فکرشو کرده بودم دیروز روز خاصی بود .

فردا روز دیگری است

   آروم تر باش محمدرضا ... فردا روز دیگری است ... خدا را عمیقاْ شکر می کنم ... امروز عصبی و خسته بودم ... خدایا عمیقاْ شکر و عمیقاْ ممنون ... امروز در اوج ناراحتی در یه لحظه خودم را به عنوان یه آفریده در برابر خدا حس کردم و اون لحظه بی نظیر بود ... خدایا ممنونم ...

باز هم مسافرت

   هفته پیش اصلاْ تصور نمی کردم که یه مسافرت به کرمان برم. کرمان تا حالا نرفته بودم و خیلی دلم می خواست یه بار این شهر را ببینم. به این جمله آندره ژید فکر می کنم که " از هر لحظه تازگی شباهت ناپذیر آنرا بگیر و خوشی هایت را آماده مکن، یا بدان که به جای شادی های آماده، شادی دیگری تو را به شگفتی خواهد انداخت "...

   شاید استجابت آرزوی چند هفته اخیرم بود که یه مسافرت دیگه خواسته بودم ... تجربه کردن را دوست دارم و این یه تجربه متفاوت و ارزشمند دیگه هست. کاملاْ خوشحالم که این مسافرت را رفتم، لحظات متفاوت و مشغولیت متفاوتی را تجربه کردم. شاید هم سهم کوچیکی در موفقیت دوستم داشتم. این برام مهم و ارزشمند هست. در کل باید از حس مسافرت قبل بیرون میومدم ... تفاوت بین دو مسافرت اخیرم اینقدر زیاده که میتونم بگم در تضاد هستند ...