سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

می تراود مهتاب

می تراود مهتاب، می درخشد شب تاب

نیست یک دم شکن خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند

...


ناگهان فاصله را احساس می کنم. همه آدم ها حتی نزدیک ترین ها، بی اندازه دور می نمایند. من تنهام، من و افکار و احساساتم. اینجا سیاهچاله تنهاییست. خودم در فراز کوهی بلند ولی در جزیره ای متروک می بینم. تا چشم کار می کند هیچ کس نیست. منم و یه اقیانوس فاصله. فاصله ای پر نشدنی. مگز آنکه قایقی بی هدف به این سو رانده شود و گرنه اینجا مقصدی برای هیچ کس نیست ... چشمانم کم سو تر از همیشه، جزء پهنه گسترده و یکنواختی نمی بیند. اینجا سرای هیچ کس نیست. هیچ کس را تاب ماندن در این جزیره نیست.

ساعت 3.5 شبه. من نشستم روی تختم زمزمه می کنم: دوش می آمد و رخساره برافروخته بود/ تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود ... از شرح پریشانی می گم و غم پنهانی. و امروز در رخوت و کم رمقی، در سکوتی سنگین فرو رفته ام. و صدای هیاهوی این روزها از دیوار بلند سکوت من عبور نکرد. منم و آهنگهایم. آهنگ هایی که انگار برای من نوشته شده اند ...


کوهستان بخشنده

   کوه همیشه برای من یه مکان ویژه بوده. کوه برای من ترجمه سکوت و آرامشه. آرام آرام در دل یه کوهستان عظیم قدم برمی دارم و با هر قدم به قله نزدیک تر میشم. راه سخت و سخت تر میشه و هر قدم اراده بیشتری می طلبه. مدام تو ذهنم چرخ می خوره: "این راه را نهایت، صورت کجا توان بست" ... تنها صدایی که می شنوم، صدای نفس هامه. گویی با خودم مواجهم، انگار با خودم مبارزه می کنم. کوهنوردی تماشاچی نداره، افتخار و جایزه نداره. میشه هر لحظه برگشت، میشه پاهای خسته در صعود را به ملایمت فرود نوازش کرد. اما، نیروی روحی آزاد شده در طبیعت، سرسختانه به بالا می خواندم. کوه مسیر مبارزه جسمی نیست، کوه تبلور کشش روحیه. ضربان قلب بیشتر و بیشتر میشه، نفس ها به شماره می افته، پاها بی تاب و خسته میشن ولی همه و همه در راه صعود روح بی اهمیت جلوه می کنند.

   کوه همیشه هدیه هم داشته. هدیه هایی از جنس تجربه، از جنس آشنایی. آدم هایی که تو کوه بهشون برخورد کرده ام ویژگی های جالب داشته اند. من لحظات نابی را در کوهستان تجربه کرده ام. لحظاتی که به کمال خیلی نزدیک شده اند. لحظاتی که با مکان درآمیخته اند و معجونی شگفت ساخته اند. من کوهستان بخشنده را دوست دارم.

جرم صداقت

   خیلی خوب یادمه ... داشتم با یه آدم به تجربه، با یه نفر که خوب منو شناخته بود حرف میزدم. داشتم از مشکلاتم می گفتم. یه موقعیش یه حرفهایی بهم زد که امیدوار کننده بود. بهش گفتم: برای دل خوشی من میگین؟ جوابش باعث شد از اون به بعد در حرف ها و رفتارهام خیلی بیشتر دقت کنم. باعث شد یه کم عوض بشم. بهم گفت من امید نمی فروشم ...

   خیلی راحته که برای دل خوشیه آدمها یا حداقل ناراحت نشدنشون حرفهایی امیدوار کننده زد. حرف هایی که دوست دارن بشنون. و خیلی وقت ها این کار را می کنیم و خیلی از حرف هایی که می شنویم هم از همین دست هستند. ولی، چقدر سخته صداقت. صمیمیت صداقت تلخ بیشتر از حرف های دل خوش کن نیست؟ ...

سعی کردم از اون به بعد بیشتر صادق باشم مخصوصاْ ... با کسایی که دوستشون دارم. و دوست دارم همین طوری باهام رفتار بشه. حاضرم تاوانش را پس بدم، همینطوری که الان دارم پس میدم. صداقت زیاد تبعات داره ولی سعی می کنم حفظش کنم ... به کسایی که دوستشون دارم امید نمی فروشم ... جرم صداقت خیلی غریبه ...

انتخابات

   به نظر من مشکل اصلی مردم ما بی سوادیه. بی سوادی فقط به معنی خوندن و نوشتن و دانشگاه رفتن نیست، به طور متوسط سواد مردم ما در زمینه های اجتماعی- فرهنگی و سیاسی خیلی پایین هست. با توجه به نزدیک بودن انتخابات، موضوعی که پر رنگ تره سواد سیاسی هست.

   وظیفه بالا بردن سطح فکر  و دانش عمومی جامعه بر عهده نهادهایی مثل مدرسه، صدا و سیما، مطبوعات و در سال های اخیر اینترنت هست. متاسفانه در هیچ کدوم از نهادهای فوق تلاش بی طرفانه و سازنده ای برای بالا بردم شعور سیاسی مردم نمیشه. در این شرایط با مردمی طرف می شیم که خیلی از اصول اولیه را نمی دونن، تحلیل های بچگانه و گاه خنده دار دارن و رای شون میتونه با چند کلمه حرف عوض بشه.

   در هر انتخاباتی به خصوص انتخابات ریاست جمهوری، مردم امکان انتخاب دارن. این انتخاب فرصت ویژه ای هست که میتونه به افزایش آگاهی های مردم منتج بشه. همه مردم در حال بحث مردن هستند، در حال دلیل آوردن و اثبات کردن و استدلال کردن و قانع کردن. مردم نظرات مختلف را می شنون و برای خودشون تحلیل می کنن. سعی می کنن میزان منطقی بودن حرف ها را بسنجن. همه این موارد باعث میشه در یک فرصت ویژه به نام انتخابات، سواد و شعور سیاسی مردم افزایش پیدا کنه.

  اگه دموکراسی را بهترین فرم اداره جامعه بدونیم (که جای بحث داره)، افزایش شعور سیاسی مردم یکی از ضروریات هست. در شرایط فعلی مردم ما نه درک صحیح و نه پذیرش یه حکومت کاملاْ دموکرات را دارن. دموکراسی یه مسیر طولانی و تدریجیه نه یه تحول انقلابی یک شبه.

   اعتقاد دارم که انتخابات یه فرصت مناسب برای مردم هست تا سطح تحلیل شون را بالا ببرن. برای مردمی که تحت آموزش صحیح قرار نگرفته اند، انتخابات یه فرصت خاص هست. احساس می کنم تحلیل های مردم داره هر دوره بهتر میشه. شاید به کندی ولی در جاده طولانی دموکراسی در حال حرکت هستیم.

تشکر

   همیشه دوست داشتم و سعی کردم اگه احساسی یا نظری دارم که به شخص خاصی مربوط میشه، حتماْ ابرازش کنم. ولی انگار بیشتر آدمهای جامعه ما اینطوری نیستند. انگار ابراز احساسات را یه ریسک می دونن! یا فکر می کنن جایگاهشون ممکنه خدشه دار بشه. نمی دونم، خلاصه سعی کردم تا جایی که میشه حرف بزنم. در همین راستا به خاطر کتاب عطر سنبل، عطر کاج از خانم دوما تشکر کردم. خیلی برام ارزشمنده که با همه مشغولیاتی که ایشون دارن لطف کردن و جواب دادن و بعدش هم اینجا را خوندن و لینکش را برای مترجم و پدرشون فرستادند . درباره کتاب Laughing without Accent هم گفتند که هنوز ترجمه رسمی به فارسی نشده ولی به طور غیرقانونی و بدون اجازه به فارسی ترجمه شده. در کل خیلی خوشحالم که نظرم را گفتم و خوشحالم که مروری که بر این کتاب نوشتم (به عنوان یه خواننده آماتور) را خانم دوما خوندن. می دونم که حتماً دهها نقد حرفه ای توسط مجلات و آدمهای معتبر بر این کتاب نوشته شده. بازم از ایشون ممنونم .

عطر سنبل، عطر کاج

   "عطر سنبل، عطر کاج" نوشته فیروزه جزایری دوما، نویسنده ایرانی مقیم آمریکاست. کتاب در اصل به زبان انگلیسی و تحت عنوان "Funny in Farsi"  سال 2003 در آمریکا منتشر شده. اواخر سال 1384 این کتاب توسط نشر قصه به مترجمی محمد سلیمانی نیا به فارسی ترجمه شد و تا امروز 16 بار تجدید چاپ شده. عطر سنبل، عطر کاج با استقبال خوب مردم و منتقدان روبرو شده و کاندید نهایی چندین جایزه معتبر شده است. خانم دوما کتاب دیگری به نام "Laughing Without Accent" هم نوشته اند که نمی دونم به فارسی ترجمه شده یا نه.

  کتاب به صورت یک آتوبیوگرافی طنزآلود، منقطع و خلاقانه نوشته شده است. حوادث کتاب که در واقع Flash هایی از زندگی شخصی خانم دوماست، بسیار جذاب و هنرمندانه انتخاب شده اند. نقطه قوت اصلی کتاب به نظر من ترکیب ظریف جامعه شناسی و روانشناسی با طنز عامه پسند هست. همونطور که گفتم کتاب به زبان انگلیسی منتشر شده و طبیعتاً مخاطبان آمریکایی هدف اول بوده اند. ولی با خوندن کتاب متوجه شدم که جذابیت کتاب به طور کامل برای ایرانی ها حفظ شده. خانم دوما از طرفی ریشه در یک خانواده ایرانی داره و از طرف دیگه سال هاست که در کشور آمریکا زندگی میکنه. میشه گفت خود خانم دوما یکی از نقاط برخورد این دو فرهنگ متفاوت بوده اند. دو مورد در مورد نویسنده بسیار تحسین برانگیز هست: اول اینکه به عنوان کسی که از هفت سالگی در آمریکا رشده پیدا کرده اند، به طرز جالبی تونستن جنبه ایرانی بودن خودشون را حفظ کنند. همه مون مثال هایی از ایرانی هایی سراغ داریم که فقط و فقط اسم ایرانی یدک می کشن. دومین نکته جالب توجه، دید منصفانه، دقیق و ظریف خانم دوما به فرهنگ دو کشور هست. من فکر می کنم انتقال دیدگاههای اجتماعی-فرهنگی به روش های مشابه کتاب عطر سنبل، عطر کاج، بسیار بسیار موثرتر از کتاب های پیچیده جامعه شناسی و گردهمایی های بین المللی  فرهنگی باشه. در واقع آثاری از این دست که مستقیماً با عامه مردم جامعه بدون واسطه ارتباط برقرار می کنن بسیار ارزشمند و بسیار قدرتمند هستند.

   طنز یکی از مقولات ظریف فرهنگیه که در همه جوامع دیده میشه. با این حال طنز در هر کشور مصادیق خاص خودش را داره که بیشتر برای شهروندان اون کشور اوج لذت را به همراه داره. خانم دوما سعی کرده که طنز را در سطح قابل قبول و تا حدی بین المللی به کار ببره و به نظر من کاملاً موفق بوده. طنز غلیظ تر می تونست به سرعت از تعداد مخاطبان کتاب کم کنه. طنز در کتاب خانم دوما هدف نبوده بلکه به نظر من بسته بندی شیک و جذابی برای مطالب ایشون هست.

      من ترجمه فارسی کتاب را خیلی دوست داشتم. می دونم که ترجمه کتاب هایی از این دست اصلاً ساده نیست و محمد سلیمانی نیا به خوبی از پس این کار برآمده. فکر می کنم به دلایل فروش بالای کتاب در ایران حتماً باید ترجمه خوب و روان را هم اضافه کنیم.

  به نظر من افرادی مثل خانم دوما خدمت بزرگی به مردم ایران می کنن. متاسفانه ایران در شرایط سیاسی خوبی قرار نداره و جایگاه ایرانی های در دنیا هم به همین واسطه افت کرده. در این شرایط مسلماً فرهنگ و جامعه ایرانی بیشتر در معرض نقد منفی قرار می گیرند تا مثبت. آثاری مثل عطر سنبل، عطر کاج می تونن کمک شایانی برای شناساندن فرهنگ و تمدن ایران باشند. در عطر سنبل، عطر کاج، خانم دوما هدایایی از هر دو فرهنگ (به خصوص فرهنگ ایرانی) را در فضایی صمیمانه و منصفانه برای خواننده باز میکنه. به سهم خودم از ایشون ممنونم .



پی نوشت: این کتاب را هفته پیش یکی از دوستای خوبم معرفی کرد، ممنونم .

چرا ...

   سیستم جامعه ما بر این اساس طراحی شده که همه در اسرع وقت برسن به آخر خط! من نمی دونم چرا یه بچه ۲ ساله که آروم نشسته را کلی تشویق می کنن که چه بچه خوبی. چرا به بچه دبستانی میگن کم کم مرد/خانم شدی. چرا موضوع ازدواج از دبیرستان می افته تو دهن همه. چرا همه باید سیر دانشگاه، سربازی، کار، ازدواج، بچه اول، بچه دوم را باید به سرعت و مو به مو اجرا کنن. مگه فقط یه مسیر هست تو این دنیا. چرا اگه یه آدم ۳۰ ساله با لباس پرید تو استخر میگن این کارا دیگه از شما بعیده. چرا آهنگ ها رنج سنی شنونده هاشون را تعیین می کنن. چرا جوونا رپ گوش می کنن فقط و مسن تر ها سنتی گوش می کنن فقط. چرا هر کی میره سر کار کت شلوار می پوشه. چرا هی دنبال این هستیم از یه مرحله بریم مرحله بعد. مگه ترتیب داره همه چی، مگه مسابقه داریم میدیم. مگه همین یه راه وجود داره. چرا باید یه دختری که یه بار ازدواج ناموفق داشته را به چشم یه آدم شکست خورده نگاه کرد، مگه جرمه؟ چرا مردم اینقدر تو کار هم دخالت می کنن و باید همه چی را بدونن. چرا حتماْ باید سن و قد داماد از عروس بیشتر باشه. چرا مردها هر جایی و از هر قشری سیگار میکشن عین خیالشون هم نیست اون وقت اگه یه خانمی سیگار کشید همه چپ چپ نگاه می کنن. چرا اینقدر همه چی بی هیجان و مسخرس. همه چی از پیش تعیید شده و تصنعی. چرا حتماْ اعضای یه خانواده باید خیلی با هم تفاهم داشته باشن و هیچ اختلاف نظری نداشته باشن تا خانواده خوبی شناخته بشن. چرا اون بچه که از درخت توت میره بالا توت بکنه بده، اون که دلش توت میخواد ولی راهشو میکشه میره خونه از تو یخچال توت شسته بخوره خیلی بچه خوبیه. چرا ذهنمون یه جدول داره که یه ستونش لیست اعمال و در ستون دیگش خوب یا بد بودنش نوشته شده. چرا یه رشته هایی خوبه یه رشته هایی بد. چرا همه باید مسلمون باشن. چرا همه خانم های ایرانی مشکل پوکی استخوان و کمر درد و پا درد دارن. چرا ...
چرا تو نگاه خیلی ها حسرت موج میزنه؟ ...

هفته دوستی

هفته جالب داشتم. کلی از دوستام را تو این هفته دیدم که در نوع خودش یه اتفاق نادری محسوب میشه. فکر کنم ۱۷ نفر! خب خیلی برام لذت بخش بوده. کسایی که حتی ۴ سال بود ندیدمشون یه کسایی که دیگه احتمالش کم بود بتونم ببینمشون. چندین بار با گروه های مختلف دوستی دور هم جمع شدیم و کلاْ خیلی چسبید. البته خوب در این راستا یه عده هم از کار و زندگی افتادن. تو این فکرم که آخر هفته یه برنامه طبیعت گردی جور کنم، خیلی هوس کردم از طرفی خیلی سخته یه عده ای را دور هم جمع کردن. حالا ببینم چی میشه .

تولد :)

   امروز تولدمه . کلی تلاش کردم که الان که ۹ دقیقه مونده ۳۱ تا اردیبهشت تموم بشه، این پست نوشته بشه. کلی تبریک غیر منتظره داشتم امسال که خیلی خوشحالم کرد. از همه کسایی که به فکر من بودن کلی تشکر می کنم. راستی برای کسایی که دوست داشته باشن نظراتشون را به غیر از کامنت برای من بفرستن یا در ارتباط باشن account زیر را درست کردم:


email: my_style_weblog@yahoo.com

Yahoo ID: my_style_weblog


بازم از همه دوستان که اینجا ار میخونند یا نمیخونند تشکر می کنم و امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشین.

من و آهنگ و شب و تشویش

   از دل لحظات پر از تشویش می نویسم. بعضی وقت ها احساس می کنم چقدر فقط خودم هستم و خودم. ساعت ۳/۵ شب بود. خوابم نمی برد و اونقدر فکر فکر کرده بودم که خسته شده بودم. رو تختم نشسته بودم و خودم را تنهای تنها در آیینه شب می دیدم ... من و آهنگ و شب و تشویش. چه اهمیتی داشت که تب داشتم و سردم شده بود. چه اهمیتی داشت که خوابم چه طعمی داشت ... من بودم و من.

   چه اهمیتی داشت که تنها نشسته بودم تو یه مهمونی پرجمعیت و چه کسی می فهمید که احساسم داشت چه قصه ای برام می خوند. چه جالب که نگاهش را فقط من می فهمیدم. چقدر خوب می فهمیدم که همه خوب بودن و همه خواستن و فداکاری کردن و متمایز بودن ممکنه اصلاْ به درد نخوره و ممکنه در قیاس احساس خیلی راحت ببازی. افکارم و رویاهام یه موقعی نقش اصلی را بازی خواهند کرد، این اعتقادمه...