سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

سبک من

نوشته های شخصی ملهم از احساسات و تفکراتم

کلیدی از جنس دیگر

   آهنگ شروع میشه ... یه دوئت پیانو-ویولن ... از همونایی که خیلی دوست دارم ... کم کم فکر و احساسم با آهنگ رزونانس میکنن، کم کم همه وجودم را دربر میگیره. کم کم آهنگ همه حرف های نگفتم را برام میخونه. چطوری میشه این احساسات را منتقل کرد؟ ... همه وجودم با آهنگ پرواز می کنه. بعضی آهنگ ها کلیدن، کلید قلب ...

در جستجوی خوشبختی

   خوشبختی ... واژه ای که هر روز می شنویم. واژه عجیبی که میتونه دستاورد همه عمر ما را خیلی ساده خلاصه کنه. احساسی که همه تفکرات، احساسات، خصوصیات فردی، شرایط خانوادگی، فیزیکی،  اجتماعی، علمی، اقتصادی، مذهبی ما را در بر می گیره. چقدر عجیب و شگفت انگیز که هر آدمی خوشبختی را یه جور تعریف می کنه و راه خودش را برای بدست آوردنش طی می کنه. از چند هزار سال پیش فلاسفه و متفکرین شروع کاویدن عمق این احساس کردند. مکاتب و مذاهب مختلف راه هایی را نشان دادند و وعده خوشبختی را به بشر هدیه کردند. آدمهایی اومدن و رسیدن به خوشبختی را خیالی پوچ و دست نیافتنی دونستن. چقدر زیباست وقتی کسی از ته قلب بگه و احساس کنه که خوشبخته. خوب می دونیم که علی رغم همه تحلیل هایی که سعی در فرموله کردن این احساس دارن و همه فاکتورهای موثری که روان شناس ها و جامعه شناس ها برمی شمرند، خوشبختی یه احساسه. یه احساس عمیق فارغ از تحلیل های پیچیده منطقی.

   بشر ذاتاً مقایسه گر هست و عموماً خوشبختیش را در مقایسه با شرایط دیگران می سنجه. کاش به جایی برسیم که فارغ از شرایط اطرافیان و جامعه احساس خوشبختی کنیم. صدها سال قبل حافظ چقدر عمیق، تاثیرگذار و تکان دهنده سروده:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد               وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

انگار خوشبختی را از زاویه ای می دیدند که امروز برای ما خیلی تاریک شده.

هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی           کین کیمیای هستی قارون کند گدا را

یا

من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست       که طمع در گردش گردون دون پرور کنم

حس می کنیم که چه احساس عجیب و مطمئنی پشت این اشعار هست، نه؟ :)

   خیلی وقت ها خوشبختی را در گذشته پیدا می کنیم، می شنویم که سالهای جوانی چقدر خوشبخت بودیم ولی انگار اینو در آینده می فهمیم. بازم انگار از همون مقایسه ولی این بار مقایسه خودمون در محور زمان. چه احساسی پیدا می کنین وقتی میشنوین یه پیرمرد 71 ساله ژاپنی که یک معلم بازنشسته است قله اورست 8848 متری اورست را فتح می کنه؟ این اتفاق 2 سال قبل افتاد. برای اینکه فکر نکنیم یه اتفاق بوده جالبه بدونین که سال پیش همین روزا بود که یه مرد 76 ساله نپالی هم قله اورست را فتح کرد. یه احساس قوی تو قلب این آدم ها موج میزده، نه؟ اسمه اون احساس را چی میذارین؟

یه مطالبی راجع به خشنودی و احساس رضایت از زندگی می خوندم و این شکل را دیدم، شاید براتون جالب باشه.

   

green = most happy
blue
purple
orange
red = least happy

 

این نقشه را مخققان روانشناسی اجتماعی دانشگاه لستر منتشر کردند. نظرتون چیه؟ برای دیدن نتایج جدیدتر تحقیقات و مطالعه بیشتر میتونین به http://www.le.ac.uk/users/aw57/world/sample.html مراجعه کنین.

   صمیمانه آرزو می کنیم همگی، فارغ از اینکه کجا و در کدوم رنگ هستیم و چه می کنیم، خوشبختی عمیق را تو قلب هامون حس کنیم. امیدوارم ذهن مقایسه گر و معیارهایی که دیگران تعیین می کنن این احساس را ازمون نگیره.

یوسف گم گشته

   منم و یه تصمیم بزرگ ... کاش همه آثارش فقط به خودم مربوط میشد. بعضی وقت ها احساس می کنم چقدر زندگی کردن سخت میشه. احساس می کنم چقدر بار سنگینی بر عهده هر کسی که به این دنیا میاد گذاشته میشه:


آسمان با امانت نتوانست کشید                       قرعه فال به نام من دیوانه زدند


   میشه سرسری زندگی کرد. میشه به جای تحلیل زندگی فقط زندگی کرد. میشه زود راضی شد و با هر شرایطی سازگار شد. ولی من از او دسته نیستم. احساس عجیبی بهم میگه راه پر پیچ و خمی را باید طی کنم.


این راه را نهایت صورت کجا توان بست           کش صد هزار منزل بیش است در بدایت


   کی اون زمانی میشه که با رضایت این ماموریت تموم بشه ... غبطه میخورم به کسایی مثه حافظ  که از این مراحل گذشتند، به کسی که اینقد عمیق و دلنشین میتونه امیدبخش حرف بزنه:


 ای دل از سیل فنا بنیاد هستی برکند            چون تو را نوحست کشتی بان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                    سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بی بعید         هیچ راهی نیست کانرا نیست پایان غم مخور


کاش روزی برسه که منم به این مرحله از فکر و اندیشه و یقین برسم. کاش بتونم از پس حوادث سفید و سیاد روزگار، عمیق تر و ثابت تر خقیقتی جاودان را ببینم. کاش من هم خدا را با خوشبختیم نسنجم ...

طعم آخرین

   همه چی طعم آخرین میده، طعمی که من ازش متنفرم ... منم و یه دنیا حرف نگفته، یه دنیا احساس پرواز نکرده ... از رنجی که می بریم ... انگار همه وجودم داره یخ میزنه ... انگار همه اتفاقات پیرامون داره تو مغزم فریز میشه تا سالها بعد ... کاش ... نگران خودم هستم ... 


یارب کجاست محرم رازی که یک زمان             دل شرح آن دهد که چه دید و چها شنید


غم عظیمی تو دلم سنگینی می کنه ... این بار را تا کجا توان کشیدن؟ ... تا کی؟ ...


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل         کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها


اون طوری نیستم که باید باشم ... همه چیز داره در گرداب تردید ناپدید میشه. همه نور و لذت اکنون داره به دام سیاهچاله آینده می افته. دارم می گردم، چه مسکنی، چه مرهمی، چه اعجازی می تونه شفابخش باشه. دنبال دستی از غیب می گردم ... دارم همه تلاشم را می کنم که تعادل فکریم را از دست ندم ...    


   پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک              ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم



Live From Cyprus 3

   قبلاْ خیلی کم از قبرس شنیده بودم و فقط همه می گفتن جای گرونیه! به نظرم جزیره فوق العاده قشنگیه که جاذبه های زیادی داره. قبرس از هر نظر برعکس ایرانه! فقط حدود ۸۰۰۰۰۰ نفر جمعیت داره، ایران حدود ۷۰ میلیون. مساحت کل قبرس حدود ۹۰۰۰ کیلومتر مربع هست و ایران بیش از ۶/۱ میلیون کیلومتر مربع. در این جزیره تقریباْ همه نوع آزادی وجود داره و در ایران حداقل رسماْ آزادی بسیار محدود هست. قبرس جای خیلی امنی هست و آمار جرم و جنایت پایینی داره. هوا فوق العاده تمیز هست. تقریباْ از ترافیک خبری نیست.  

   در این یک هفته فقط دوبار پلیس دیدم. و هیچ وقت هیچ کس را ندیدم که عجله داشته باشه. چهره های ناراحت خیلی کم هست. احساس می کنم اختلاف طبقاتی اینجا خیلی کمتر از ایرانه. همه برندها اینجا دیده میشن. مثلاْ مردم همه نوع ماشینی سوار میشن (از نظر مارک، از نظر سایز بیشتر ماشین ها متوسط و کوچکتر هست) به طوری که به ندرت دو تا ماشین یه جور کنار هم دیده میشه.  

  خیلی از تفریحاتی که وجود داره را بچه های ۲،۳ ساله تا پیرزن و پیرمردها شرکت می کنند. من واقعاْ ناراحت میشم وقتی میبینم در کشور من آدم ها از میانسالی فعالیت و تفریحاتشون خیلی کم میشه ... اینجا واقعاْ آدم احساس می کنه که فرآیند Healthy aging داره طی میشه.   

   دیروز یه ساحل معروف به نام Nissi Beach بودم. خود ساحل فوق العاده بود. آب دریا از هوا شفاف تر بود!  

Nissi Beach / Ayia Napa

     

   یه مجسمه یادبود به همراه عکس یه خارجی که تو این ساحل غرق شده بود ساخته بودند. ممکنه بدبینانه بشه گفت اینم نوعی تبلیغ مدرن هست. ولی واقعاً همینش هم نشانگر خیلی تفاوت هاست. 

   مدیترانه سه قاره دنیا را به هم پیوند میده و از این جهت خیلی جالبه. از شرق به آسیا (کشورهایی مثه سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی) از شمال به اروپا (کشورهایی مثه ایتالیا، اسپانیا، ترکیه و یونان) و از جنوب به آفریقا (مصر و لیبی) مشرف هست. رنگ آب دریای مدیترانه از اینجا خیلی خاص و زیباست. 

مدیترانه

  

       نمی دونم، انگار زیاد غرب زده شدم ولی موسیقی اینجا را هم خیلی دوست دارم. البته اینجا هم موسیقی یونانی گوش می کنن و هم عربی و ترکی. موسیقی و زبان یونانی که برای من خیلی جالبه. اسم خیلی از رستوران ها و خیابونا اسامی اساطیر و فلاسفه یونان باستان مثه زئوس، پوسایدون، هادس، زنو و این جو چیزاس.  

   غذاهای یونانی واقعاً خوشمزه هستند و کاملاً با ذائقه ما جوره. غیر از غذاهای یونانی و غذاهای محلی قبرس، انواع غذاهای ترکی (انواع کباب) و بین المللی اینجا پیدا میشه و رستوران های زنجیره ای معروف دنیا اینجا شعبه دارن.  

 

Souvlaki

    امروز (یکشنبه) کافه ها و رستوران های لارناکا پر بود. همه به نوعی خوش بودن و لذت میبردن. و من بازم از اینکه مردم کشور من چنین رفاه و آسایشی را ندارن متاسف میشم.  

Live From Cyprus 2

   امروز Ayia Napa بودم. مسیر لارناکا - آیاناپا فوق العاده قشنگ و دیدنیه. مدیترانه خیلی زیبا و دیدنیه و تمیزی هوا این قشنگی را دوچندان کرده. آیا ناپا یه پارک آبی معروف داره که بزرگترین پارک آبی اروپاست. در کل جالب بود و همه چی خیلی تمیز، منظم و با برنامه بود. یه کم ناراحت شدم که چرا مثه بچه هایی که اونجا بودن لذت نمی برم.  

  

پارک آبی آیاناپا 

 

   امشب یه مراسم مذهبی برای مسیحیان برگزار میشه و اصطلاحاً امروز Good Friday نام داره. امشب به صورت سمبلیک تابوتی برای حضرت مسیح درست  و گل آرایی می کنند. همه به این تابوت در کلیسا ادای احترام می کنند و در آخر شب، همه تابوت های کلیساها یه جا جمع میشن. در چنین روزی حضرت مسیح مصلوب و زنده بوده اند. بیشتر قبرسی ها ارتودکس هستند. 

 

مراسم Easter 

 

تابوت نمادین حضرت مسیح

Live From Cyprus 1

  اینجا وسط آبهای مدیترانه، جزیره قبرس، شهر لارناکاست. چند روزه تجربه های جالبی داشتم. هوا فوق العاده تمیزه و دریای مدیترانه واقعاً زیباست. اینجا خیابون معروفی داره به نام ّFinikoudes. یک طرف این حیابون ساحل و طرف دیگه پر از رستوران و کافه است. مردم از عصر میان و رستوران ها را پر می کنن. حال و هوای این خیابون را واقعاً دوست دارم.    

خیابان Finikoudes - لارناکا - قبرس

 

   لارناکا شهر قشنگ و آرومی هست. این شهر فقط 70000 نفر جمعیت داره ولی از نظر امکانات شهری چیزی کم نداره. مردم دوستانه برخورد می کنن و کاملاً با جو توریستی آشنا هستند. بیشتر مردم انگیسی را خوب می فهمن و درضد قابل توجهی هم خوب حرف میزنند. تابستان ها این شهر به خاطر سواحل آفتابی بسیار شلوغ میشه و خیلی ها به خصوص از شمال اروپا را اینجا میکشونه.  

   من هنوز هیچ برخورد غیر مودبانه ندیدم و هیچ جا و هیچ وقت هم احساس ناامنی نکردم. تجربه خیلی خوبی هست، البته به خاطر درد پام هنوز نمی تونم زیاد راه برم و برای همین خیلی نشده که جای خاصی برم.  

   احساس می کنم اینجا اختلاف طبقاتی خیلی کمتر از ایرانه و یه نکته جالب دیگه اینکه هیچ کس را ندیدم که عجله داشته باشه!. زبان مردم یونانی هست و من موسیقی شون را خیلی زیاد دوست داشته ام. از وقتی اینجا اومدم این سوال تو ذهنم میچرخه که ما کجاییم و عمرمون چطوری داره می گذره ...

دوست کوچک من :)

   هیچ چیزی برای من  نمی تونه جایگزین بازی با یه بچه یک ساله بشه. چه احساس عمیقی دارم وقتی بغلش می کنم. چقدر دوست داشتنیه وقتی باهش بازی می کنم. تمام خوشبختی را در چشم های معصومش می بینم. خنده ها و گریه های بی ریا بی نهایت تاثیر گذاره . آروم و عمیق در بغلم خوابیده بود و من دلم می خواست اون لحظه تا ابدیت ادامه داشته باشه

دو راهی

   ممکنه تا هفته آینده همین روز اتفاقاتی رقم بخوره که مسیر زندگیم را تغییر بده. این برای من که تغییرات جدی در زندگیم زیاد نبوده می تونه همراه با تشویش خاطر باشه. در واقع جریانی را که شروع کردم ممکنه تا سالها آثار مختلف و متفاوتی به همراه داشته باشه. میتونه فرصت باشه یا تهدید. میتونه بار به دست آوردنش بیشتر باشه، ممکنه بیشتر از دست بدم. ممکنه همین ارتباطاتم هم  کمرنگ تر بشه یا ممکنه ارتباطات ارزشمندی به دست بیارم. شاید دارم به یکی دو راهی های زندگی نزدیک میشم و در طول هر کدوم از دو مسیر پیش رو، حسرت مسیر دیگر برایم خواهد ماند. دو راهی ها برای من موقعیت های سختی هستند. آیندگان ممکنه انتخاب هر کدوم از این دو مسیر را غلط بدونن. خوب می دونم که در هر دو مسیر خوشبختی و سختی نهفته است ولی تشویشم از اینه که دو مسیر خیلی با هم فاصله دارن. کاش به جایی برسم که خوشبختی وابسته به زمان و مکان نباشه.به این جمله آندره ‌‌ژید غبطه می خورم: من دائماْ تمامی ثروتم را به حد کمال در اختیار داشته ام.

  

جزئی از مه، جزئی از بادم

   مثه هر وقت دیگه ای که اینجا بودم، یه چیزه عجیبی دم غروب منو به سمت دریا می کشونه. با اینکه آسمون ابریه و می دونم که از اغواگری های خورشید در افق خبری نیست، راه می افتم. مه رقیقی شروع میشه و من احساس خوبی پیدا می کنم. هر چه به دریا نزدیک تر میشم مه بیشتر و بیشتر میشه و من دیدم کمتر میشه. به دریا و اسکله که می رسم به زحمت چند ماهیگیر را در آب می بینیم که مشغول نصب تور هست. مه بیشتر میشه. حالا دیگه نور طلایی خورشید از پشت مه به نظر سفید سفید می رسه. مه غلیظ تر میشه. احساس می کنم ابرها پایین اومدن و به سطح زمین رسیدن. احساس می کنم که دارم ابر تنفس می کنم. انگار ابر ریه هام را پر می کنه. چه احساس عجیب و فوق العاده ای. دیگه نمی فهمم کم شدن دیدم به خاطر تاریک شدن هواست یا غلیظ تر شدن مه. نسیم شروع میشه و من در ابرها غوطه ور هستم. روی پوستم نم را احساس می کنم. موج های دریا به سنگهای کنار اسکله می کوبند و من به زحمت کف سفید روی آب را می بینم. دارم جزئی از مه میشم، جزئی از ابر. همه وجودم پر شده. نسیم تبدیل به باد شده و من به زحمت یک متر جلوتر را می بینم. هیچ کس روی اسکله نیست یا اگه هم هست من نمی بینم. مه، تاریکی، صدای موج، باد. یکیش هم برای تغییر حالم کافی بود. رها میشم در ابر و تاریکی. حجاب دیده انگار با حجاب دل در تضاده. پرده ها کنار میرن و من بی واسطه حضور دارم. بدون نیاز به فکر و استدلال و منطق. بدون آداب و ترتیب و رسوم و قواعد. مکاشفه بدون دغدغه دقت و توجه و تمرکز. احساسات در قلبم می جوشند و می رقصند. جزئی از مه، جزئی از بادم. من بی واسطه حضور دارم.